امروز بعدازظهر عقد دختر عمومي خوبم بود كه به سلامتي و خوشي تو محضر خونه 20 شهرمون عقد كردند. اميدوارم خوشبخت بشه. و به تمام آرزوهاي قشنگش برسه. اون موقع كه بالا سر عروس قند مي سابيدن براي دوستاي مجردم دعا كردم. براي داداشاي خودم و همسرم... انشالله زندگي خوب و طولاني داشته باشند. اين محضر خونه كه ما رفتيم محضردار به من گفت: خانوم مي توني دروغ نگي... منم گفتم بله. گفت: براي بله اول بگو عروس داره قرآن مي خونه،براي بله دوم هم بگو عروس خانوم داره همه شما رو دعا مي كنه. منم كه اصلا روم نمي شه از اين حرفا بزنم گفتم شرمنده حاج آقا نمي تونم. ديگه به اون يكي دختر عموم گفت. از اين كارم بسيور خرسندم و از خودم خوشم اومد. قيمت سكه اومده پايين همه ...