حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

پست عکس دار

ادامه مطلب بدون رمز می باشد دیزی بسیــــــــــــــــــــار خوشمزه با ترشی بادمجون شکم پر محشر کیک سیب و دارچین اینم کیک تولد باباجونم البته مال پارسال ...
25 دی 1392

تولد مامان جونم

ديشب تولد مامان جونم بود. براش كيك درست كردم و شب رفتيم خونشون. شام فسنجون خوووووشمزه گذاشته بود... محشر شب خوبي بود. كادو واسه مامانم يه ميوه خوري خيـــــــــلي خوشگل گرفتم. مامانم مثل من ظرف و ظروف خيلي دوست داره. منم ميوه خوري گرفتم كه واسه روز مادر كه فروردينه شكلات خوريش رو هم بخرم. انشالله ساليان سال زنده باشن و سلامت. ...
17 دی 1392

تولد

دیشب تولد داداش کوچیکه بود. و چون شب 28 صفر بود ساده برگزار شد و اکثراً صلوات فرستادیم. البته مامانم از قبل بهش گفته بود انشالله بعد از 28 صفر برات تولد می گیریم و خواهرجون رو دعوت می کنیم. اونم باور کرده بود، خلاصه اینکه شام مهمون من بودن، داداشم وقتی اومد خونمون احساس می کرد که احتمالا من براش کیک گرفتم. اما من خیلی مرموزانه رفتار کردم و هیچ اثری از وجود کیک آبجی پز به جا نذاشتم و تولدشم رو بهش تبریک گفتم. اونم به مامانم گفت: اشکال نداره ولی کاش کیک می گرفتید، من گفتم بذار زنگ بزنم داداش برات بیاره. اونم زود گفت، نــــــــــــه نه نمی خواد زنگ بزنید و من هم الکی بهش زنگ زدم.  و گفتم سر راه که داری میای یه کیک کوچیک بخر وقتی داداشم ...
10 دی 1392

تأخیر

امروز یه روزه که از نیومدن خاله پری می گذره و من همچنان منتظرش هستم. بی بی چک هم استفاده کردم منفی بوده. دیشب به همسری می گم من امشب باید میزبان خاله پری می بودم اما نشد. با تعجب می گه تو تازه یه روز عقب انداختی و چرا یک هفته اس داری می گی من عقب انداختم[نیشخند] واااااااااااااااای خدای من یعنی چی می تونه باشه. بعداً نوشت: بالاخره بعد از 5 روز تشریف فرماااااااااااااااااا شد ...
7 دی 1392

فردا

همسر خوبم فردا می خواد واسه یه کاری با یکی از همکاراش بره تهران. خدا پشت و پناهش باشه انشالله. هنوز نرفته دلم براش تنگ شده... فردا ساعت 6 صبح میره و بعدازظهر بر می گرده. کلی هم تأکید کرده که من صبح برم خونه مامانم و تنها نمونم. الهی که سایه ات همیشه بالا سرم باشه نفــــــــــــــــــــس ...
22 آذر 1392

عقد دختر عمو

امروز بعدازظهر عقد دختر عمومي خوبم بود كه به سلامتي و خوشي تو محضر خونه 20 شهرمون عقد كردند. اميدوارم خوشبخت بشه. و به تمام آرزوهاي قشنگش برسه. اون موقع كه بالا سر عروس قند مي سابيدن براي دوستاي مجردم دعا كردم. براي داداشاي خودم و همسرم... انشالله زندگي خوب و طولاني داشته باشند. اين محضر خونه كه ما رفتيم محضردار به من گفت: خانوم مي توني دروغ نگي... منم گفتم بله. گفت: براي بله اول بگو عروس داره قرآن مي خونه،‌براي بله دوم هم بگو عروس خانوم داره همه شما رو دعا مي كنه. منم كه اصلا روم نمي شه از اين حرفا بزنم گفتم شرمنده حاج آقا نمي تونم. ديگه به اون يكي دختر عموم گفت. از اين كارم بسيور خرسندم و از خودم خوشم اومد. قيمت سكه اومده پايين همه ...
9 آذر 1392

بی عنوان است+ عکس

سلام به دوستای خوبم. عصر پاییزی تون به خیر و شادی انشالله عزاداری هاتون قبول باشه... من که این روزها هم روضه رفتم هم کلــــــــــــــــــی غذای نذری خوردم فکرکنم یه 3-4کیلویی اضافه کرده باشم. تو دهه محرم دو بار باهمسری رفتم هیئتی که تو کوچمون هست و سالیان ساله که برنامه داره. البته ما تقریبا از نیمه هاش می رسیدیم، برنامه خوبی داشتند. ظهر تاسوعا و ظهر عاشورا هم با همسری رفتیم نماز جماعت، همون مسجد هم برنامه عزاداری داشت و ما هم موندیم بعدش هم بهمون نذری مفصلی دادن که خدا ازشون قبول کنه. کلا امسال دسته های عزاداری تو شهر ما که خیلی کم بود. البته تو دیار ما روز سوم رو خیلی سنگین تر و باشکوه تر از همه شهرها برگزار می کنند. که م...
25 آبان 1392