سفر یه روزه اما پر برکت
همش دنبال این بود که وبلاگم رو به روز کنم اما فکرم این بود که حالا چی بنویسم یادم اومد چقدر خاطره و روزمره دارم که می تونم اینجا ثبتش کنم. اول از همه اینکه هفته قبل پنجشنبه(28شهریور) همسری گفتن: خانوم میای یه روزه بریم قم زیارت، تا من فکر کنم گفت: بگو حتما مامانتم بیاد، بدون برنامه ریزی قرار شد صبح پنج شنبه ساعت6/30 حرکت کنیم( که تا ما بیدار شدیم و رفتیم 7 تازه جلوی در خونه مامانم بودیم) داداش کوچیکه هم با ما اومد. البته بهش اصرار نمودیم سفر پرباری بود و اصلا هم خسته نشدیم. اونجا برای همه دوستام و آشناها دعا کردم. ساعت 10/30 رسیدیم قم و ساعت 8/30 شب هم ولایت خودمون بودیم. وااااااااااقعا لذت بخش بود و بهمون خیــــــــــــــلی ...
نویسنده :
مامان هدی
22:19
من و کار
خصوصیه دوستان. ببخچید من دوباره به کار خودم که خبرنگاریه دارم بر می گردم. روز و روزگار داره مقدمات مادر شدن رو فراهم می کنه. به پیشنهاد خودم دوباره کار خبرنگاری رو انتخاب کردم و مدیرمون هم استقبال کرد. اینجوری کار و ساعت کاریم خیلی بهتر میشه. به جای شب ها دیگه اکثراً تو روز کار می کنم. ...
نویسنده :
مامان هدی
21:32
هفته ای پربار و پربرکت
این هفته درگیر دکتر رفتن بودیم واسه مامانم، چکاب کامل دادند و شکر خدا مسئله خاص و حادی نبود و فقط یه کم چربی خونشون بالا بود که باید رعایت کنند. از پارسال تا حالا چشمم دنبال یه انگشتر خاص بود که قسمت نشد بخرمش و جاش یه انگشتر دیگه خریدم. دیروز همسری گفتن برو بگرد ببین اگه هست بریم برات بخریمش. منم دیروز صبح خودم رفتم یه سر بازار طلا فروشی ها و هر چــــــــــــــــــــی گشتم نبود که نبود، دوباره با مامانم بعدازظهرش رفتیم و گشتیم، و دوباره به همون مغازه سرزدیم و در کمال ناباوری دیدم دوباره ازش آورده. به همسری زنگ زدم و اومد و با مامانم رفتیم برام خریدش اینقدر دوستش دارم که نگو، یه گردنبد عقیق داشتم که از اجداد مامانم به من رسیده...
نویسنده :
مامان هدی
23:20