نفس های زندگی چقدر خوبه که هستید
امسال 6 بهمن ماه تولد مامان هدی بود. بابا جون بهت از قبل گفته بود که تولد مامان هدی داره میرسه. شما هم در طول روز چندین بار ازم می پرسیدی: مامان تولد شماست. قربون شما گفتنت می گفتم بلــــــــــــه. بعد خاطره تولد خودت رو برام تعریف می کردی. می گفتی: ی ه بار تولدم بود اومدم فوت کنم شممو یه مرتبه از رو مبل افتـــــــــــــــــادم. منم حتما باید بگم مردم الهی. بعدش چی شد. شما هم می گی: هیچی،گریه کردم به خاطر کار بابا جون جشن تولد من با ی شب تآخیر برگزار شد. البته بابا جونی زحمت کشیدن و شب تولد ما رو بردن رستوران و یه شام خوشمزه مهمونمون کردن. دستشون درد نکنه. بابایی خیلی مااااااه دیشب هم مامان و بابای من اومد...
نویسنده :
مامان هدی
18:52