حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

پنجمین شب یلدای گل نازم

امسال پنجمین شب یلدای شما بود. خدا رو بابت داشتن چنین هدیه‌ای شکر می کنیم. به رسم همیشه مامان بزرگ بابایی ی روز زودتر به استقبال شب یلدا رفت تا همه بتونن شب چله در کنار پدر و مادراشون باشن. شما هم وقتی مامان و بابا برای خواهرجون لباس نوزادی می خریدن ی لباس هندوانه‌ای خریدی و گفتی می خوام شب یلدا اینو بپوشم. می گفتی مامان منو به جای هندوانه نخورن.به آقا جون بگو ی هندوانه خوشمزه میاد خونشون دیگه نخرن. الهی دورت بگردم که اینقدر خوشگلی. اینم عکس یلدای 97 سال دیگه این موقع‌ها خواهر جون هم کنارمونه خدا بخواد اینجا خونه خامجی اینم خونه عزیز و آقاجون- شام هم عزیز جون برامون ی فسنجون خیلی خوشمزه درست کرده بود ...
30 آذر 1397

اولین تجربه دندانپزشکی حسنا جون

سلام به گل دختر خوشگل مامان شما تو این هفته دندون درد گرفتی متأسفانه، یکی ازدندون های آخری شما درد می کرد و من و بابایی سریع شما رو به دندانپزشکی بردیم.خوشبختانه خانم دکتر همون روز بین سایر بیمارها بهمون وقت داد و شما خیلی خانمی کردی تا دندونت عصب کشی و روکش بشه. تمام مدت هم دست مامانی رو گرفته بودی.منم هی صلوات می فرستادم برات. الهی که هیچ بچه‌ای بیمار نشه( الهی آمین) الهی مامانت بمیره. آخراش می گفتی مامان بریم خونمون خسته شدم. گریه نکردی اما آخراش غر می زدی.به نظر من و خانم دکتر شما خیلی خیلی خوب همکاری کردی.حالا باید برای سایر دندون هات هم بری. امیدوارم اونا سطحی باشه و نیاز به عصب کشی نداشته باشه. قربون چشمای قشنگت برم...
26 آذر 1397

حضور در بیست و پنجمین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان و خبردار شدن از اومدن خواهر جونی

سلام دختر ناز مامان. امیدوارم وقتی داری این مطلب رو می خونی همه چی رو به راه باشه و لبخند و شادی میهمان همیشگی تو باشه عزیز دلم از وقتی که شما دو ساله بودی تا الان که چهار ساله هستی شما رو به جشنواره تئاتر بردم و شما از دیدن تئاترهایی که مخصوص گروه سنی خودت بوده راضی و خوشحال بودی و خوب استقبال کردی. امسال هم تا جایی که تونستم شما رو بردم دیدن تئاترهای قشنگ و شما از روزی که فهمیدی همدان میزبان جشنواره تئاتر بشه زودتر می گفتی مامان کی منو می بری تئاتر ببینم. دو بار با مامانی رفتی، دوبار با باباجونی رفتی، یک بار هم با عزیزجون رفتی تئاتر تیستو و بند انگشتی که خیلی قشنگ بوده و یک بار هم خانوادگی با مامان بزرگ رفتیم و از دیدن تئاتر شهر ش...
8 آذر 1397

تولد بازی با دوستای حسنا

سلام خوشگل دختر مامان بعد از تولد رسمی شما،‌مثل همیشه دوستای خوب شما رو دعوت کردیم خونمون. اون هم بیشتر برای اینکه دور هم جمع باشیم. مامان نیکا دوم آبان نگار خانم رو دنیا آورده بود و نتونست بیاد، خاله سمیه و غزل به همراه علی کوچولو مهمونمون شدن. ملینا هم که همسایه عزیزجون بود قبلا اونم دعوت کردیم. شما حسابی بهتون خوش گذشت. من که راضی بودم، اخلاق و رفتار و تعاملت با بچه‌ها خیلی بهتر بود. وقتی علی کوچولو رو دیدی کلی رفتی دیدنش و گفتی:‌خداااا ببین دماغش چقده هاااا. دستاشووو،‌ااااای خدا شما سه نفری نقاشی کشیدید، بازی کردید، کمی دعوا کردید و دوباره بازی و شادی. وقتی دوستات رفتن گفتی مامان چقدر زود رفتن داشتیم بازی می ...
9 آبان 1397

تولد چهارسالگی گل مامان و بابا مبارک

سلام دختر نازنینم. عشق کوچولویی که روز به روز داری خانوم تر میشی. دورت بگردم،‌قربون چشمای قشنگت بشم که اینقدر قشنگ هستن. شما 4 آبان 4 سالگی رو پشت سر گذاشتی،‌روزهایی که به سرعت و برق و باد گذشت، با اینکه سعی کردم از تمام لحظات با تو بودن لذت ببرم و خسته نشم اما باز هم خیلی زود گذشت. الحمدالله به خوشی هم گذشت. امسال هم تولد شما رو با حضور دو تا خانواده برگزار کردیم و شما کلی برای جشن تولد 4 سالگی ات ذوق و شوق داشتی. از چند روز قبل می پرسیدی مامان چند تا بخوابم بیدار بشم تولدم میشه. وقتی رسیدی به اینکه فردا بخوابی صبح بشه ناهار بخوری بخوابی بیدار بشی مهمونا میان چنان ذوقی تو چشمات بود که هی می گفتی یعنی الان ناهار می خوریم. ...
5 آبان 1397

سفر به مشهدالرضا

سلام گل خوشبوی مامان و بابا. این روزها اینقدر خانم و مؤدب و شیرین زبون شدی که حد و حساب نداره. بعد از خوردن غذا از بابا مامان و خدا خیلی خوب تشکر می کنی، هر جا که بری بلند سلام میدی،کادو که می گیری تشکر می کنی و میگی ممنوووون. مهر ماه امسال بابا جون زحمت کشیدن و ما رو به پابوسی امام خوبی ها بردند. 10 تا 14 مهر ماه میهمان امام رضا(ع) بودیم و حسااااااااااااابی بهمون خوش گذشت. خیلی خیلی. انشالله روزی هر ساله همه باشه. از این بسته ها خیلی خوشت اومده بود و می گفتی مامان برامون جایزه گذاشتن.آبمیوه هاش رو نخوردی و کیک ها رو هم با خودت آوردی همدان. اینجا در راه برگشت به همدان هستیم. از چادر پوشیدن داخل حرم خیلی خوشت اومده...
18 مهر 1397

ثبت نام در کتابخانه

سلام خوشگل نازم. گل قشنگ مامان و بابا،‌قربون چشمای خوشگلت برم که ی روزی می خوای اینا رو بخونی مامان جون. الان که دارم این مطالب رو برای به یادگار ثبت میکنم ساعت 2 بامداده و شما و بابایی خوابیدید. من هم باید کارهای عقب افتاده رو انجام می دادم. گل قشنگم شما هنوز یک ماهی مونده به تولدت، تو این چند وقت علاقه خیلی زیادی به کتاب خوندن داری، صبح به محض اینکه چشم‌های خوشگلت رو باز می کنی تو رختخواب باید برات کتابی که شب گذاشتی بالای سرت رو بخونم. بهترین هدیه که می گیم برای چی بگیریم می گی کتاب، در طول روز اینقدر مامانی برات باید کتاب بخونه که گاهی یادم میره غذا بذارم و دیر میشه. خلاصه اینکه شما خیلی خیلی دختر خوب و ماهی هستی و ...
3 مهر 1397

پایان کلاس‌های تابستانی

امسال تابستان حسنا هر روز کلاس داشتی مامان به جز سه شنبه‌ها. از اونجایی که به ژیمناستیک علاقه داری شما رو ثبت نام کردم و هر روز هفته ای سه روز ساعت 11 باید با هم می رفتیم و شما کلی اونجا دوست پیدا کرده بودی و بچه های بزرگتر هواتو داشتن و دخترای خوبی بودن. یکشنبه‌ها هم کلاس بازی و ریاضی داشتی و پنجشنبه ها هم کلاس هوش و خلاقیت داشتی که این هفته هم آخرین جلسه اونه. عکس‌هاش رو برات میزارم خوشگلم
12 شهريور 1397

دخترم خواهردار میشه

سلام خوشگل خانم مامان. قشنگم، خوشگلم، خانمم. یکی از رویاهای مامان داشتن خواهر بود. چون خودم خواهر نداشتم و مامانمم خواهر نداشت و اونم مامانش خواهر نداشت و کلاً‌ از نعمت خاله بی‌بهره بودیم خیلی دوست داشتم شما ی خواهر داشته باشی و از خدا خواسته بودم نی نی دوم ما هم دختر بشه. اردیبهشت امسال فهمیدیم که نی نی تو دل مامان جون لونه کرده و درست در شب عید غدیر خم وقتی رفتم سونوگرافی و بهم گفت نی نی تون دختره از خوشحالی اشکام دراومد. خدایا شکرت که هر چی خواستم بهم دادی. حالا انشالله اوایل بهمن یا آخرای دی ی دختر دیگه میاد و میشه خواهر حسنا. انشالله که قدمش پر خیر و برکت باشه برامون و اونو هم مثل شما دوست داشته باشم. مژد...
12 شهريور 1397

حضور در برنامه‌های روز خبرنگار

سلام گل قشنگم. شما امسال با مامانی و در بعضی از مراسم ها با حضور بابایی در مراسم‌های روز خبرنگار شرکت کردی. اولین برنامه، پیاده روی خانوادگی بود که در مسیر تپه عباس آباد برگزار شد و در رستوران بالا استخر به صرف صبحانه مهمون شدیم.امسال عزیز جون هم با ما همراه شد. یکی از مراسم‌های ثابت این روز انجام قرعه کشی و دادن هدیه به شرکت کننده هاست. امسال شما،‌بابایی و من و عزیز جون هر سه اسممون دراومد. شما سه تا کارت هدیه صد تومنی برنده شدید و من 50 تومنی. شرکت در مراسمی که توسط شهرداری همدان برگزار می شد هم یکی دیگه از برنامه ها بود که شما اونجا با کلی از بچه‌ها بازی کردی و بهت حسابی خوش گذشت.عزیز جون هم مثل همیشه به ...
17 مرداد 1397