تولد
دیشب تولد داداش کوچیکه بود. و چون شب 28 صفر بود ساده برگزار شد و اکثراً صلوات فرستادیم.البته مامانم از قبل بهش گفته بود انشالله بعد از 28 صفر برات تولد می گیریم و خواهرجون رو دعوت می کنیم. اونم باور کرده بود، خلاصه اینکه شام مهمون من بودن، داداشم وقتی اومد خونمون احساس می کرد که احتمالا من براش کیک گرفتم. اما من خیلی مرموزانه رفتار کردم و هیچ اثری از وجود کیک آبجی پز به جا نذاشتم و تولدشم رو بهش تبریک گفتم. اونم به مامانم گفت: اشکال نداره ولی کاش کیک می گرفتید، من گفتم بذار زنگ بزنم داداش برات بیاره. اونم زود گفت، نــــــــــــه نه نمی خواد زنگ بزنید و من هم الکی بهش زنگ زدم. و گفتم سر راه که داری میای یه کیک کوچیک بخر وقتی داداشم اومد اول زود بهش چشمک زدم و اونم زود گرفت من می خوام چی بگم. گفتم واااااااااااای داداش کیک نگرفتی. اونم گفت، نه یادم رفت فلان قنادی هم بسته بود. منم گفتم بهتر قسمت نبوده. شام رو خوردیم( سبزی پلو با ماهی خوشمزه- و دلمه برگ مو) گذاشته بودم.رفتم دوربین رو آوردم و گفتم حالا کیک نیست حداقل چند تا عکس خشک و خالی بگیریم، کبریت هم آوردم و گفتم خوب حالا به تعداد سن و سالت باید کبریت فوت کنی. اونا هم مشغول عکس و کبریت بازی شدن و من گفتم برم کماج بیارم که به عنوان کیکمون باشه.من رفتم و با یک عدد کیک خواهرپز خوشــــــــــــــمزه با یه شمع 23 اومدم.کیکم حسابی خوشمزه شده بود و این بار به جای خامه از گاناش استفاده کردم که خیلی مورد استقبال قرار گرفت
کلــــــــــــــــــــــــــــی سوپرایز شد.بعد هم نوبت دادن کادوهاش شدمن واسش یه بافت بسیور خوشگل خریده بودم.
انشالله که همیشه تنش سالم باشه و جمعمون جمع.
همسر خوبم بابت همه چیز ازت ممنونم.
عکس ها بعداْ اضافه خواهد شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی