21 ماهگیت مبارک
دختر ناز مامان سلام.
این روزهای گرم تابستون همش شب ها می رفتیم بیرون. یا صبح ها من و شما با کالسکه برای خودمون به جاهای مختلف سر می زدیم.
21 ماهگی شما هم به پایان رسید.
21 ماااااااه زیبا رو در کنارت نفس کشیدم و زندگی کردم.
دختر نازم. اینقدر قشنگ صحبت می کنی کامل و واضح که غریبه های تو خیابون هم کاملا متوجه می شن شما چی داری میگی.
عشق دوست داشتنی مامان و بابا شما بیشتر اشکال هندسی رو می شناسی و خیلی درست اونها رو تلفظ می کنی.
البته به جز مثلث به مثلث می گی مْثَثَ و به مربع می گی موبَبَ
چند وقتیه که می گی مامان جون دوست دالم. بابا جونم دوست دالم.
تمام اتفاقات روز رو با خودت تعریف می کنی یا برای عروسک هات می گی
به نقاشی کشیدن خیلی خیلی علاقه نشون می دی
چند روز پیش دیدم هیچ ضدایی ازت نمیاد ترسیدم و سریع اومدم اتاقت. آروم نگات کردم دیدم داری نقاشی می کشی و هی با خودت می گی:ای چیه: بعد می گی : دایره و به خودت می گی آفرین اینقدر اومدم فشارت دادم و بوسیدمت که حد و حساب نداره
این ماه عروسی عمو امیر شما هم بود.
11 مرداد تولد عمو مهدی بود(بهش می گی سیبیلوووو)
عاشق خوردن خامه کیک با انگشتی
تا بهت اجازه ندادیم هم دست نمی زنی البته( اینقدر بهمون نگاه می کنی که بگیم باااااااشه بخور)
14 مرداد هم عروسی عمو امیر و ما حسابی سرمون شلوغ پلوغ بود. شما هم ساعت خوابت کلا بهم ریخته بود.
روز دختر هم عروسی عمو بود و ما مراسمی برای شما نگرفتیم عزیز جون ولی کادوشو زودتر داد یه بلوز شلوار قشنگ