حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

دومین شب یلدای عشق مامان و بابا

1395/9/30 1:29
نویسنده : مامان هدی
292 بازدید
اشتراک گذاری

حسنا خانوم، گل گل خانوم، خوشگل خانم.( گاهی خودت اینا رو پشت سر هم برا خودت تکرار می کنی) بس که مامانی اینا رو بهت می گه.

امسال سومین شب یلدات بود عزیز دلمممممحبت

سال اول خونه آقا جون بودیم، سال دوم هم خونه آقا جون و شام هم خونه مادربزرگ بابایی بودیم.

امسال هم مادر بزرگ بابایی شب یلدا رو گفتن پنجشنبه می گیرن که همه بتونن بیان

ما هم رفتیم خونه عزیز جون

شما هم کلی برای شب چله ذوق و شوق داشتی از روز قبل هی می گفتی امشب شب چله اس؟ می گفتم نه مامان جون فرداس.

عزیز جون هم دقیقا همون روز یعنی 30 آذر وقت داشتن تا برن و بخیه هاشون رو بکشن. برگشتنی هم عزیز جون گفت برای امشب بادکنک بزنیم که حسنا دوست داره.

خلاصه کلی برای شما خونه رو جشن گرفتن. شما هم هر کی می اومد خونه آقاجون با چنان ذوقی و لبخند خندون و حالت دست زدن می گفتی: ببین، جشن بستیم، شب چله اس، شب یلداااسبوس

و بی صبرانه منتظر شروع مراسم بودی.

وقتی شام خوردیم گفتم حسنااا الان می خواد جشن شب یلدا شروع بشه.

شما هم بدو بدو می گردی که مامان گل سرم، گل سرم بزن

بابایی هم زحمت کشیده بود و ی کیک خریده بود. می گفت نتونسته کیک خوشگلی پیدا کنه اینقدر که شیرینی فروشی ها شلوغ بوده.

خلاصه شب خوبی بود و به شما هم کلی خوش گذشت.

پنجشنبه هم من و شما با ماشین زودتر رفتیم خونه خامجی( شما به حاج خانوم می گید خامجی)

تو لجهه همدانی هم خامجی یعنی خواهر

خلاصه. اونجا هم ما زود رفتیم و شما کلی برا خودت بازی کردی. بعد علی اومد( نوه عموی بابایی که شش ماه از شما بزرگتره) شما هم کلی با هم بازی کردید.

و باز موقع شب یلدا خوشحال خوشحال بودی و شعر امشب شب چله اس، خانم جان سرپله اس، بیارید هندوانه خانم جان بلومانه رو می خوندی

این هم خونه مادر بزرگ بابایی.( خامجی شما)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)