حضور در نمایشگاه اسباب بازی برای سومین بار
اولین سالی که دنیا اومدی چند ماه بعد یه نمایشگاه اسباب بازی برپا شد که منو بابایی با ذوق و هیجانی شما رو بردیم.
اون موقع فکر می کنم 96 روزه بودی. شما رو برای اولین بار تو کالسکه گذاشتیم. ولی شما از اول تا آخرش رو خواب بودی به جز چند دقیقه کوتاه.(10 -دی 93)
دومین نمایشگاه شما دیگه یک سالگی رو گذرونده بودی و اشتیاق ما برای حضور در این نمایشگاه خیلی بیشتر بود. شما خودت می تونستی راه بری و هیجان انگیز بود برات.( 15- دی 94)
اما امسال یعنی (25 دی 95)
شما یه دختر خانوم ناز و متین بودی که کل نمایشگاه رو خودت راه می رفتی، بیشتر از همه غرفه های کتاب نظرت رو جلب می کرد.و اونجا می ایستادی.
یکی از خانوم های مسوول غرفه کتاب می گفت من اولین بچه ای هست که در این سن می بینم اینجور با علاقه کتاب ها رو مرتب نگاه می کنه
اونجا هم دو سه تا کتاب انتخاب کردی. برات گِل خریدیم با وردنه و قالب شکل های مختلف. هنوز بهت ندادم البته چند روز دیگه بهت می دم تا بازی کنی.
نمایشگاه امسال نسبت به سال های قبل از کیفیت پایین تری برخوردار بود و چیز زیادی نداشت. اما برای شما جالب بود همچنان
در مسیر نمایشگاه هم کلی برف بازی کردی و من و بابایی رو به قول خودت آدم برفی کردی و بابا جونی هم برات دو تا آدم برفی بند انگشتی ساخت.
نمی دونم همه بچه ها اینطورن یا شما اینجوری. حتما باید دستکش دستت باشه و به برف دست بزنی. البته دست می زنی و بازی می کنی اما چون یکی دوبار من بهت گفتم دست نزن دستکش نداری فکر می کنم تاثیر اون باشه.
حالا دیگه بهت نمی گم. دوست دارم همه چی رو امتحان کنی. سردی برف بازی اون موقع های ما هنوز هم برام ماندگاره.
خاطرات اون موقع رو مرور می کنم سرمایی که به استخون ها رسیده بود برام تداعی میشه.
امیدوارم دختر نازنیم همیشه سلامت باشی.
دوست داریم نفس زندگی
اینجا غرفه آموزش و پرورش بود و شما حسابی نقاشی کشیدی و بهت جایزه هم دادن.
به من می گفتی: مامان ببین مداد شمعی ها رو اینجوری باید بزاری سرررجاش. خراب نشه