حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

نفس های زندگی چقدر خوبه که هستید

1395/11/8 18:52
نویسنده : مامان هدی
226 بازدید
اشتراک گذاری

امسال 6 بهمن ماه تولد مامان هدی بود. بابا جون بهت از قبل گفته بود که تولد مامان هدی داره میرسه. شما هم در طول روز چندین بار ازم می پرسیدی: مامان تولد شماست.قربون شما گفتنتبوس

می گفتم بلــــــــــــه. بعد خاطره تولد خودت رو برام تعریف می کردی. می گفتی: یه بار تولدم بود اومدم فوت کنم شممو یه مرتبه از رو مبل افتـــــــــــــــــادم.

منم حتما باید بگم مردم الهی. بعدش چی شد. شما هم می گی: هیچی،‌گریه کردم

به خاطر کار بابا جون جشن تولد من با ی شب تآخیر برگزار شد. البته بابا جونی زحمت کشیدن و شب تولد ما رو بردن رستوران و یه شام خوشمزه مهمونمون کردن.

دستشون درد نکنه. بابایی خیلی مااااااه

دیشب هم مامان و بابای من اومدن خونمون و بابا جونی برامون از بیرون غذا گرفت و کیک خوشگل خرید.300 تومن هم نقدی پرداخت کردن. عزیز جون و آقا جون یه شکلات خوری خوشگل یه بلوز و یه روسری آوردن. دایی جون سجاد و حجت هم یه سکه پارسیان و عطر خوشبو هدیه دادن.شما هم به مامان یه نقاشی قشنگ هدیه دادی.

بابایی گفت از طرف حسنا چی بهت بدیم . منم گفتم حسنا بدو یه نقاشی برا مامان بکش بهم کادو بده. شما هم زود گفتی: باشه، الان، پس نبینی.

بعد زود رفتی تو اتاقت و با خودت هی می گفتی الان یه چی بکشم مامان بگه واااای چقدر قشنگه دخترممحبت

بعد من رفتم تو آشپزخونه و شما هم بدو بدو با دفتر نقاشی به دست اومدی گفتی ببین مامان اینم کادوت. گفتم واااای چقدر قشنگه دخترم چی کشیدی. گفتی پیشی کشیدم با دایره کلی بوست کردم مامان جونیبوس

به بابایی گفتم وقتی بزاریم نقاشی بکشه و اونو به دیگران و خودمون هدیه بده بعدا استعدادش شکوفا میشه بعدها برامون کاردستی درست می کنه. بابایی هم از این حرف من خیلی خوشش اومد.
تشویق

امروز جمعه ناهار هم بابا جونی زنگ زد به مامان بزرگه که ناهار مهمون من هستید  می خوام کباب درست کنم. رفت گوشت خرید و دست به کار شد  و یه کباب خوشمزه داد به همه.

ولی مامان بزرگ بابایی که خامجی صداش می کنی شما گفت باید پول گوشت رو حساب کنیخندونکبابایی هم خوشحال شدخندونک

حالا عکس ها رو بعدا میزارم برات.

شما حسابی خانم و خانم تر از قبل شدی. برای بیشتر کارها که می خوای انجام بدی اجازه می گیری.

تمام وسایلت رو مرتب و منظم میزاری سرجاش.

دیشب وقتی می خواستیم بخوابیم شما رفتی تو اتاقت و با اینکه چراغ خاموش بوده گیرسرتو گذاشتی تو کمدت و زود اومدی خوابیدی.

امروز عصر هم خونه خامجی بودیم شما به حدی خوابت می اومد که در حالت نشسته رو مبل خوابت برد. الهی دورت بگردم الانم خوابی مامان جون. خواب های خوب ببینی

همش می گم یعنی میرسی اینا رو بخونی.

اگر هم نخونی خودم از خوندنشون و تجدید خاطرات شیرین لذت می برم.

شکر خدا برف خوبی هم بارید و شما تو حیاط حاجی جون کلی بازی کردی.و بابایی برات آدم برفی ساخت شما هم کلی بدون دستکش برف بازی کردی.

دیگه اینکه عمو مهدی هم از تهران برات یه بازی فکری خوبی آورده که شما عاشقش شدی. عکس اون رو هم میزارم.

فدای چشمای قشنگت دختر نازم از راه دور می بوسمت.چشمای قشنگت رو که الان داری می خونی

شما دقیقا در این تاریخ 2 سال و 3 ماه و چهار روزه هستی.

خونه مامان بزرگه( تولد مامان هدی و کباب بابا پز)

رستوران چوبین تولد مامان هدی

 

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان سمیه
10 بهمن 95 14:50
خدای من چقدر لذت بخشه که بهت کادو داده مطمئنم بهترین کادوی عمرت بوده هدی تولدت رو بازم تبریک میگم هدی جان. خدا همسر و دخترت رو برات حفظ کنه فدای شیرین زبونی های حسناجون بشمممممم دلم آب میشه وقتی اینا رو میخونم مطمئنم بعدها خوش برای خط به خط و کلمه به کلمه اینا ذوق میکنه و ازت تشکر میکنه