شناخت اعداد
امروز من و بابایی و شما رفته بودیم خرید شلوار برای بابا جون. شما ی دفعه منو صدا کردی و بین اون همه تیشرت گفتی: اِ مامان این لباسه باباس که براش خریدیاااا، یادته؟
من گفتم بله از همین جا خریدم. گفتی آها چه جالب
بعد بابایی تو اتاق پرو بودن شما ی دفعه گفتی اِ مامان جون عدد سه. دیدم از تو آینه روی در اتاق پرو عدد سه به انگلیسی نوشته شده بود و من تا به حال اعداد انگلیسی رو بهت آموزش نداده بودم. فقط 123 فارسی رو برات رو برگه نوشته بودم.
بعد برگشتی به من لبخند زدی و گفتی اینم عدد یک که بابا رفته اینجا
مادر به فدای این دقتت خانم طلای من.
شما در این روز دو سال و 7 ماه و 29 روز سن داشتی قربونت برم
این عکس هم در این سن ازت گرفته شده تو مسیر برای خرید لباس بابا جونی، همه لباس ها رو هم خودت انتخاب کردی. من با این شلوارک می خواستم برات ی بلوز خنک آبی داری بپوشم که خودت مقاومت کردی و اونو گذاشتی داخل کشو لباسات بعد گفتی:نه وااااایسا اینو بپوشاااا
گل سر و کیفت رو هم خودت انتخاب کردی. هزار ماشالله به دختر نازم. عااااااشقتم
امشب افطاری خونه عمو امیر دعوتیم و الان شما در این ساعت خوابیدی گل مامان