حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

سفر به مشهدالرضا

1397/7/18 15:21
نویسنده : مامان هدی
355 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل خوشبوی مامان و بابا. این روزها اینقدر خانم و مؤدب و شیرین زبون شدی که حد و حساب نداره. بعد از خوردن غذا از بابا مامان و خدا خیلی خوب تشکر می کنی، هر جا که بری بلند سلام میدی،کادو که می گیری تشکر می کنی و میگی ممنوووون.

مهر ماه امسال بابا جون زحمت کشیدن و ما رو به پابوسی امام خوبی ها بردند. 10 تا 14 مهر ماه میهمان امام رضا(ع) بودیم و حسااااااااااااابی بهمون خوش گذشت. خیلی خیلی. انشالله روزی هر ساله همه باشه.

از این بسته ها خیلی خوشت اومده بود و می گفتی مامان برامون جایزه گذاشتن.آبمیوه هاش رو نخوردی و کیک ها رو هم با خودت آوردی همدان.خجالت

اینجا در راه برگشت به همدان هستیم.

از چادر پوشیدن داخل حرم خیلی خوشت اومده بود و به محض اینکه با چادر رفتی داخل خادم‌های مهربون بهت شکلات داده بودن و به شما حسابی مزه داده بود.

دستت شکلات‌هایی که بهت دادن فدات شم.

اونجا شما رفتی شهربازی معارفی حرم که مکان خوبی برای بازی بچه ها بود و حسابی بهت خوش گذشت.ی مکان دیگه هم اول یکی از ورودی های حیاط حرم بود که برای بچه ها درست کرده بودن و شما می تونستی اونجا برای و رنگ آمیزی کنی. اونجا هم آخرش بهت جایزه دادن.

تواین سفر هر چی خواستی بابا برات خرید. هر چند که شما مثل همیشه خانم بودی و هر روز فقط نهایت دو تا انتخاب داشتی. بعضی روزها هم انتخابی نداشتی.بغل

موقع غذا خوردن هم داخل رستوران هتل( هتل شارستان) شما برای خودت ی صندلی غذا پیدا کردی و کلی بهت خوش گذشت موقعی که دیدی هنوز می تونی اون تو جا بشی. صبح‌ها صبحانه عشق شما( چی پف بود با شیر گرم ) و وقتی برات آوردم خیلی خوشحال شدی.

اینجا هم تو قطار بودی و با روی تمیز و شسته رفتی خوردن صبحانه

از رفتن به حرم و بازی در صحن‌های زیبا هم خسته نمیشدی.

اینقدر بهت خوش گذشته بودی که موقع برگشت حسابی گریه می کردی و هنگامی که خواستی بگی السلام علیک یا علی ابن موسی‌رضا بغضت ترکید و با یک حس و حال خیلی عجیبی گفتی امام رضا بازم دعوتمون کن.

من و بابایی هم با اشک شما اشکمون در اومد.

روز آخر هم برای اولین بار مامانی میهمان مهمانسرای حضرت شد و ناهار رو مهمان حرم مطهر امام رضا بودیم و من و شما با هم رفتیم رستوران و اینقدر غذاش با برکت بود که همون یه دونه غذا برای بابا هم موند.شما اون ساعت خیلی خوابت می اومد و تا موقعی که ناهار بهمون بدن روی میز خوابت برد.

سری اول شما رفتی مشهد با هواپیما رفتی و این بار با قطار رفتی و کلی تو قطار بهت خوش گذشت. مدام بالای نردبان و تخت بالا بودی. کتاب می خوندی و شعر می خوندی.

شکر خدا من هم خیلی راحت بودم. از بابا جون هم تشکر می کنم که اینقدر مهربونه و هوامون رو داره

این وضعیت راه‌آهن همدان در مهر ماه 1397- وقتی بعد از بیست سال تازه قطار به همدان رسید اوضاع راه آهنش اینجوری بود. امیدوارم تا روزی که شما این وبلاگ رو می خونی درست شده باشه.

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
21 آبان 97 6:11
زیارت قبول. گل
مامان هدی
پاسخ
ممنون