سفر به مشهدالرضا
سلام گل خوشبوی مامان و بابا. این روزها اینقدر خانم و مؤدب و شیرین زبون شدی که حد و حساب نداره. بعد از خوردن غذا از بابا مامان و خدا خیلی خوب تشکر می کنی، هر جا که بری بلند سلام میدی،کادو که می گیری تشکر می کنی و میگی ممنوووون.
مهر ماه امسال بابا جون زحمت کشیدن و ما رو به پابوسی امام خوبی ها بردند. 10 تا 14 مهر ماه میهمان امام رضا(ع) بودیم و حسااااااااااااابی بهمون خوش گذشت. خیلی خیلی. انشالله روزی هر ساله همه باشه.
از این بسته ها خیلی خوشت اومده بود و می گفتی مامان برامون جایزه گذاشتن.آبمیوه هاش رو نخوردی و کیک ها رو هم با خودت آوردی همدان.
اینجا در راه برگشت به همدان هستیم.
از چادر پوشیدن داخل حرم خیلی خوشت اومده بود و به محض اینکه با چادر رفتی داخل خادمهای مهربون بهت شکلات داده بودن و به شما حسابی مزه داده بود.
دستت شکلاتهایی که بهت دادن فدات شم.
اونجا شما رفتی شهربازی معارفی حرم که مکان خوبی برای بازی بچه ها بود و حسابی بهت خوش گذشت.ی مکان دیگه هم اول یکی از ورودی های حیاط حرم بود که برای بچه ها درست کرده بودن و شما می تونستی اونجا برای و رنگ آمیزی کنی. اونجا هم آخرش بهت جایزه دادن.
تواین سفر هر چی خواستی بابا برات خرید. هر چند که شما مثل همیشه خانم بودی و هر روز فقط نهایت دو تا انتخاب داشتی. بعضی روزها هم انتخابی نداشتی.
موقع غذا خوردن هم داخل رستوران هتل( هتل شارستان) شما برای خودت ی صندلی غذا پیدا کردی و کلی بهت خوش گذشت موقعی که دیدی هنوز می تونی اون تو جا بشی. صبحها صبحانه عشق شما( چی پف بود با شیر گرم ) و وقتی برات آوردم خیلی خوشحال شدی.
اینجا هم تو قطار بودی و با روی تمیز و شسته رفتی خوردن صبحانه
از رفتن به حرم و بازی در صحنهای زیبا هم خسته نمیشدی.
اینقدر بهت خوش گذشته بودی که موقع برگشت حسابی گریه می کردی و هنگامی که خواستی بگی السلام علیک یا علی ابن موسیرضا بغضت ترکید و با یک حس و حال خیلی عجیبی گفتی امام رضا بازم دعوتمون کن.
من و بابایی هم با اشک شما اشکمون در اومد.
روز آخر هم برای اولین بار مامانی میهمان مهمانسرای حضرت شد و ناهار رو مهمان حرم مطهر امام رضا بودیم و من و شما با هم رفتیم رستوران و اینقدر غذاش با برکت بود که همون یه دونه غذا برای بابا هم موند.شما اون ساعت خیلی خوابت می اومد و تا موقعی که ناهار بهمون بدن روی میز خوابت برد.
سری اول شما رفتی مشهد با هواپیما رفتی و این بار با قطار رفتی و کلی تو قطار بهت خوش گذشت. مدام بالای نردبان و تخت بالا بودی. کتاب می خوندی و شعر می خوندی.
شکر خدا من هم خیلی راحت بودم. از بابا جون هم تشکر می کنم که اینقدر مهربونه و هوامون رو داره
این وضعیت راهآهن همدان در مهر ماه 1397- وقتی بعد از بیست سال تازه قطار به همدان رسید اوضاع راه آهنش اینجوری بود. امیدوارم تا روزی که شما این وبلاگ رو می خونی درست شده باشه.