تغيير نام دخترمون و خواستگاري براي عمو امير
سلام دختر خوشگلم. خوبي ماماني
اين روزها حسابي واسه خودت شيطون شدي و حسابي تو دل ماماني واسه خودت بالا پايين مي پري و شلوغ ميكني.
امروز شما هم 33هفته و سه روز يا به عبارتي 7 ماه و 23 روزه كه مهمون دلم شدي و روز به روز بيشتر دوست دارم.
بابايي كه ديگه طاقت نداره و همش ميگه اين روزها كي تموم ميشه دخترمون بياد كنارمون.
مامان بزرگ ها و بابا بزرگ ها و خلاصه همه منتظر ديدن شما هستن.
منتظر اينكه بياي و شادي زندگيمون رو چند برابر كني خانوم خانوما.
عزيز دلم هنوز اسمت تعيين نشده و نظرمون رو در مورد اسم حسنا عوض كردن. همه مي گن بهش تو مدرسه مي گن حسني( ما هم نمي خواهيم شما اذيت بشي) هر چند من مي گم بايد خودش نذاره كسي اذيتش كنن. اما به هر حال ما وظيفه داريم كه شما همه جوره در رفاه و آسايش باشي فسقل دختر من.
فعلا اسم تينا و نگار هم در اولويت است. البته بيشتر تينا.حال شانس ما ديشب مدير مسؤولمون اومد اونم با دخترش. يه دختر حدوداً 2 ساله كه خيلي هم ناز بود و دوست داشتني يه دفعه باباش گفت تينا جون سلام دادي. دقيقا من و بابايي اين شكلي شديم.
كاش خودت مي اومدي و بهمون مي گفتي چه اسمي رو دوست داري.
راستي يه خبر ديگه:
فردا مامان بابا مي خوان برن تهران و خواستگاري واسه عمو امير. اين رو هم نوشتم كه اينجا يادگاري بمونه واست. اميدوارم زنموي خوبي واست باشه.