حال این روزهای ما
سلام دختر گلم.
سلام به همه دوستای خوبم
این روزها به لطف خدای بزرگ به خوبی و خوشی در حال سپری شدن هستن. دختر کوشولوی ما هر روز داره بزرگتر می شه و روز به روز خواستی تر از روز قبلش می شه. طوری که طاقت دوری اون رو نداریم.
دیروز مامانی رفت دندون پزشکی و تو یک ساعتی و نیمی که کنارت نبودم دلم برات پر می کشید.
قربون خنده های نازت برم مامانی، وقتی شیرتو می خوری با محبت به صورتم نگاه می کنی و یه لبخند رضایت می زنی که خستگی از تنم بیرون میره مخصوصا نیمه های شب. دورت بگردم دختر قشنگ مامان و بابا.
از بابای خوبت هم هر چی بگم کم گفتم. شب ها پا به پای من بیداره و بهم کمک می کنه.من بهت غذا میدم بابا جون باد گلوت رو می گیره و تو رو می خوابونه. من جاتو عوض می کنم، بابا مثل دستیار عمل وسایل رو به من میده.
خلاصه اینکه حسابی سرگرم شدیم و دلمون لک زده واسه یه خواب درست و حسابی.
دیشب ساعت 3 خوابیدی و ساعت 6 از خواب بیدار شدی. دوباره شیر خوردی و باد گلو و تعویض پوشک تا ساعت 7 و نیم صبح. دوباره خواب تا ساعت 9 صبح و ....
می دونم دلم برای لحظه لحظه این روزها تنگ می شه به خاطر همین خسته نمی شم و این روزهامو دوست دارم و قدرشو می دونم.
تازه یادم رفت بگم بابا جون بیشتر کارهای خونه رو هم انجام می دن. گاهی غذا درست می کنن و بیشتر اوقات ظرف ها رو می شورن و میرن سر کار.
خدا نگهدار همه مردهای مهربون باشه مخصوص مرد زندگی من