حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

خرید پالتو

پنجشنبه ای که گذشت کلی رفتیم بازار البته مامان منم اومد ... از اونجایی که سلیقه ی خوبی دارن برای خرید بعضی چیزها اون رو هم با خودمون می بریم.  با همسری از روزهای قبل اکثر پاساژ ها رو دیده بودیم و به جایی نرسیده بودیم. بالاخره پنجشنبه موفق شدم یه مانتوی کاملااااااااا پاییزه پیدا کنم... قراره ماه آینده با همسری بریم و خریدهای خونمون رو انجام بدیم. آینه و شمعدان بخریم... لامپ برای لوسترهامون بخریم...بریم یه فر بخریم و بگیم کابینت ساز زحمت بکشه بیاد برای استقرار فر در جایی مناسب... دیگه در خونه رو عوض کنیم!!! فرش بخریم... و من هم قراره وسایل سنگین تو این ماه بخریم و ببریم بذاریم خونمون.... هر دفعه که با همسر جون می ریم خونه می گیم کی می...
15 آبان 1390

* یک عروس نمونه شدم*

اول از همه به همسری گلم سلام میدم که می دونم جزء اولین خواننده های این وبلاگه بعد به بقیه ی دوستان هفته ای که گذشت شب جمعه اش که می شد 21 مهر ماه ما خونه ی مادر بزرگ همسرمان دعوت بودیم به مناسبت یادبود فوت عموی پدر شوهر محبوبمان.... ما هم شب کاملا شیک و مرتب و با کلاس در مجلس حضور به هم رسانیدم. مامی شوشو خیلی از این طرز لباس پوشیدن خوشش اومد، البته چیزی نگفتن اما از رفتار سلام و احوال پرسی کاملا مشخص بود. خدا رو شکر هیچ مشکلی با خانواده شوشو جونم ندارم. با مامی شوشو هم کاملا دوست هستیم و احساس نمی کنم که مادرشوهره و من باید یه رفتار خاص داشته باشم. خداکنه همیشه همینطور بمونم شب هم کلی به عمه ها و زنموی همسری و عروس محترمشون احترام گذا...
24 مهر 1390

خرید خونمون

امروز من و تاج سری رفتیم و  یه سری لوازم برای خونمون خریدیم البته بیشتر برای سرویس بهداشتی منزل توضیحات بیشتر رو بعداْ خواهم نوشت. بعداْ نوشت: ۹ مهرماه امروز قرار شد یه جا مشغول به کار بشم. حقوق زیادی نداره اما ۲ روز در هفته اس و بد نیست. لوازمی که رفتیم و خریدیم. سرویس کامل آینه، جا مسواکی، حوله، مایع صابون و.... سرویس حمام شامل دوش و طبقه ی کنج و جا حوله ای، خیلی خوشگل شد.  فقط مونده پرده ی حمام که همسری اصرار داشتند شیشه ای بخریم خونمون کم کم داره شکل می گیره... چند روز پیش هم رفتیم و آشپزخونه و کابینت ها رو تمیز کردیم. خونمون اینقدر گرد و خاک داشت که رنگ پارکت های آشپزخونمون معلوم نبود... تازه تو خونه که بودیم...
7 مهر 1390