حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

حضور در برنامه‌های روز خبرنگار

سلام گل قشنگم. شما امسال با مامانی و در بعضی از مراسم ها با حضور بابایی در مراسم‌های روز خبرنگار شرکت کردی. اولین برنامه، پیاده روی خانوادگی بود که در مسیر تپه عباس آباد برگزار شد و در رستوران بالا استخر به صرف صبحانه مهمون شدیم.امسال عزیز جون هم با ما همراه شد. یکی از مراسم‌های ثابت این روز انجام قرعه کشی و دادن هدیه به شرکت کننده هاست. امسال شما،‌بابایی و من و عزیز جون هر سه اسممون دراومد. شما سه تا کارت هدیه صد تومنی برنده شدید و من 50 تومنی. شرکت در مراسمی که توسط شهرداری همدان برگزار می شد هم یکی دیگه از برنامه ها بود که شما اونجا با کلی از بچه‌ها بازی کردی و بهت حسابی خوش گذشت.عزیز جون هم مثل همیشه به ...
17 مرداد 1397

بازی‌هایی که دوست داری

سلام خوشگل مامان. الهی دورت بگردم،‌اگه بدونی مامان چقدر دوست داره. الهی که خودت یک روز مامان بشی و بدونی چقدر بچه ها برای پدر و مادر عزیزن. این روزها کارهای خوبی انجام می دی. دختر خانم و حرف گوش کنی هستی. هر چند بعضی وقت‌ها باید حرف حرف  خودت باشه. این روزها بازی‌های جالبی انجام می دی که چندتاش رو برات اینجا به یادگار میزارم اینجا یک دونه از وسایل بابا رو برداشتی و اینو ساختی دخترم هزار ماشالله اسم همه ماشین‌هایی که تو خیابون می بینی رو بلدی و علاقه زیادی به ماشین داری. اینجا هم برای ماشین‌هات پارکینگ درست کردی.مامان به قربونت عززززیزم با مداد رنگی‌هات شکل های مختلف درست م...
18 تير 1397

بازی هایی که از قبل انجام می دادی

سلام خوشگل دخترم الهی که همیشه تن سالم داشته باشی و روزگار باهات مهربون باشه. ما هم کنارت سالم و سلامت باشیم و شاهد خنده‌هات و موفقیت هات باشیم گل نازم. الهی که همه بچه ها با ناز پدر و مادر بزرگ بشن و زیر سایه بزرگترها باشن. شما معمولا خودت خیلی خوب بازی می کنی. هر چند که دو سال اول تا شاید هم دو سال و نیم یا شایدم سه سالگی با هم خیلی بازی می کردیم. الان بیشتر دوست داری من جای اشیاء، حیوانات و حتی انگشت دستم برات میشه ی مورچه. یا خرگوش. جای اونا صحبت کنم. اما یکسری از بازی هایی که کوچکتر بودی رو با هم انجام می دادیم دیگه خودت اونا رو گهگاهی انجام می دی. این عکس هایی که الان اینجا هست مربوط به زمان دو نیم سالگی به بعد شما ...
15 تير 1397

حضور در جشنواره ملی پویانمایی

15 اردیبهشت امسال همدان میزبان نخستین جشنواره ملی پویا نمایی بود و برنامه های جانبی اون از چند روز قبل آغاز شده بود و من و شما و باباجون تو برنامه‌هایی که برای بچه ها در سطح شهر تدارک دیده شده بود شرکت کردی و کلی بهت خوش گذشت. روز جمعه 13 اردیبهشت ماه وقتی تو پیاده‌راه بوعلی عمومهربون و خاله سارا برنامه داشتن کلی شما رو تو تلویزیون نشون داده بود و شما کلی از این بابت خوشحال و شاد بودی. بعد از تماشای یکی از برنامه ها از طرف اخبار جوانه ها هم باهات مصاحبه کردن و بهت گفتن با کی برنامه کودک نگاه می کنی شما هم خیلی شیک گفتی با بابا بعد دوباره گفتی نه با بابا مامان. بعد ازت پرسیدن چه برن...
17 ارديبهشت 1397

تماشای فیلشاه و گفتگو با حسنا جونی

سلام عشق خوشگل مامان. چند وقتی بود که فیلم پویانمایی فیلشاه از شبکه پویا تبلیغ می شد و شما هم دوست داشتی اون رو بری و ببینی. یکی از روزها آقای سردبیر به مامانی گفت یه گزارش در خصوص این فیلم سینمایی بنویس و قرار شد من و شما و بابایی بریم سینما. اونجا بعد از تماشای فیلم با بچه های مختلف گفتگو کردیم و نظرشون رو هم در مورد این فیلم پرسیدیم. فیلم خوبی بود و می تونست البته بهتر از این هم باشه. با توجه به اینکه برای گروهی سنی کودک ساخته شده بود. خلاصه اینکه با شما هم گفتگو کردم و شما هم خیلی خانم و خوشگل جوابم رو دادی، بعد عکس شما هم کنار عکس سایر بچه ها توی روزنامه چاپ شد( 27- فروردین- 97) قربون دختر نازم برم که اینقدر خوشگل حرف میز...
30 فروردين 1397

جشن تولد غزل جون

9 فروردین سالروز تولد غزل خاله سمیه است. که امسال فکر می کنم 21 فروردین بود که ما( نیکا، رها و حسنا ) دعوت شدیم خونه غزل خانم جشن تولد. از اونجایی که شما عروسک دوست نداری گفتی مامان براش عروسک بخر. می خواستی ببینی اون دوست داره یانه. کلا شما با عروسکهایی که شکل خرس و حیوانات باشن بیشتر ارتباط برقرار می کنی و دوست داری. خلاصه اینکه شما ی عروسک برای نیکا خانم بردی و من هم ی بلوز شلوار خوشمل براش بردم. شما هم اونجا با رها و غزل بازی می کردی و وسطاش هی می اومدی گله و شکایت و گاهی گریه.... از مهد رفتن شما 4 روز میگذشت که رفتم خونه غزل و همین مدت هم ی مقداری ارتباط برقرار کردنت با بچه های کوچیک تر از خودت بهتر شده. اونجا وقتی خاله سمیه...
23 فروردين 1397

اولین مهد کودک رفتن و نرفتنت

من و بابایی تصمیم گرفتیم امسال شما رو مهدکودک نام نویسی کنیم چند تا مهد رو هم رفتیم ودیدیم و در آخر تصمیم گرفتیم شما رو مهدکودک متین کنار خونمون ثبت نام کنیم. روز اول مهد من ی 15 دقیقه ای کنارت بودم و شما بدون گریه خداحافظی کردی و با بچه ها بازی کردی. دقیقا 18 مهر ماه روز مهد رفتن حسنا خانم برای اولین بار بود و کلی هم ذوق و شوق داشتی مامان اینم عکس موقع رفتن به مهد سرپله های خونمون.فروردین امسال هوا خیلی خیلی سرد بود. خیلی سرد اینم وقتی رفتی پیش بچه‌ها مامان به قربونت بره عزیزم اینقدر خانم و ماه شدی ماشالله از روز دوم و سوم...
19 فروردين 1397