5 سالگی حسنا جون مبارک
سلام گل نازم.
الهی که مامان فدای هر دو تا دخترش بشه، خوبید گل دخترای من
حسنای قشنگم، چند روز پیش تولد 5 سالگی شما بود، وقتی میگم پنج سال برای من اندازه دو سال فقط گذشته، اصلا باورم نمیشه من پنج ساله شدم مامان ی دختر خوب و خانم چون شما
تولد امسالت یک تفاوت بزرگ داشت،اولین سالی بود که خواهر جون پیش شما بود.
الهی مامان نبینه دخترش مریض باشه.
شما درست از صبح تولدت از این ویروسهای عراقی گرفته بودی و حسااااااااااابی حالت بد بود،اینقدر این ویروس بد بود که شما چند روز شاید چهار روز همینجوری افتاده بودی،تب، تهوع و استفراغ و بیرون روی و .... مردم الهی،شب تولدت هم تب داشتی و خوابیده بودی
اما برای تولدت بعد شام بیدار شدی و چند تا عکس گرفتی و با دیدن کادوها چشمای خوشگلت برق میزد
فردای تولد هم من از شما گرفتم و حسااااااابی مریض شدم البته برای من فقط یک روز بود و زود خوب شدم. قبل شما هم گلسا گرفته بود بعد شما،بعد مامان و بعد هم بابا جون
گلسا هم حالش وقتی مریض شد خیلی بد بود.
شما گل دخترم دو بار سرم زدی و فشارت پایین بود.چهار روز تمام هیچی نتونستی بخوری
الهی فدای دختر نازم برم، حسنا اینقدر خانم سرم زدی که حتی ی آخ کوچولو هم نگفتی. دفعه اول من پیشت بودم و سری دوم چون دوازده شب بود بابا تو کلینیک کودکان پیش شما بود
الهی بمیرم برات که اینجا دوباره با باباجون آخر شب رفتی دکتر و برات سرم نوشتن چون فشارت خیلی پایین بوده. بابایی هم گفت مثل قبل بازم هیچی نگفتی و حتی ی کوچولو هم گریه نکردی موقع سرم زدن. هزار ماشالله. الهی که هیچ بچهای مریض نباشه. اگر بدونی چقدر من نگران شما بودم که فقط خدا بدونه.
تا چهار پنج روز بعد از تولدت هم مامانی جون شما بیحال بودی و فقط دراز کشیده بودی
به هر حال هر چی که بود تولد پنج سالگی شما هم اینجوری گذشت
اما ی تولد هم با حضور دوستای خوبت گرفتیم که حسابی بهتون خوش گذشت.
الهی که همیشه تن همه بچههای دنیا سالم باشه و زیرسایه پدرمادر بزرگ بشن.
دوستتون دارم دخترای ناز من