هفت ماه شدن گلسا و روزمرگیهای شیرین حسنا
هفت ماه از اومدن فسقل دختر به خونه ما میگذره
روزها به خوبی و شیرینی در حال طی شدن و حسابی منتظر هستیم تا دخترمون چهار دست و پا راه بره
این روزها قبل از ظهر با حسنا جون میریم پارک
حسنا خانومی با دوچرخه و شما با کالسکه، گلسا خانم معمولا می خوابه ولی حسنا جون حسابی بهش خوش میگذره بعدش هم میاد خونه و حسابی ناهار میخوره
هفته ای دو بار میریم کتابخونه و شما کلی کتاب امانت می گیری و میای می خونی. بعد از کلاس نقاشی هم با بچهها اونجا کاردستی درست می کنی و حسابی بهت خوش میگذره و همش میگی:مامان میشه ی کم دیگه هم بمونیم،بگو بابا دیر بیاد
منم میگم باشه و شما کلی خوشحال میشی
اینجا رفته بودیم تا شما خرید کنی گلسا جونی هم با دیدن این همه رنگ حسابی ذوق زده شده بود و دست و پایی میزد و میخندید تماشایی
یک روز هم شما هیچ صدایی ازت نمی اومد، اومدم دیدم داری کار دستی درست می کنی و این ی اتوبوس بود که با تیکه روزنامهای که در دسترس بود درست کرده بودی
این هم ی آدم آهنی که خودت درست کردی