برف بازی
برف بازی سلام به گل دختر مامان
الهی که همیشه شاد باشی و خوشحال و وقتی اینجا رو میخونی همه چی روبراه باشه.قربون چشمات بشم سعی کن زیاد از رایانه استفاده نکنی به چشم های خوشگلت استراحت بده...
این روزها به لطف خدا برف میهمان شهر شده و شما هم عاشق برف بازی هستی.
اولین بار که برف روی زمین نشست شما خونه عزیز جون بودید که عزیزجون بعد از اینکه از مسجد اومد، اومد دنبالت گفت بریم دم در برف بازی و آقا جون و من هم اومدیم همراهیت کردیم و بچه‌های همسایه عزیزجون هم اومدن. به شما کلی خوش گذشت و حاضر نبودی بریم تو خونه
گلسا خانم هم همچنان در دل مامانشه و دیگه کم مونده دنیا بیاد.
دکتر گفته 28 دی ماه باید برم بیمارستان تا 29 دی ماه خواهر جون رو از شکم قلمبه مامان بیرون بیاره... انشالله که همه چی به خوبی پیش بره.
کارهای خونه رو کم کم داریم انجام می دیم و همه چی رو برای ورود فرد جدید آماده می کنیم.
الهی که همیشه سلامت باشن. واقعا خیلی زحمت ما رو می کشند. بیشتر وقت هایی که من میرم آفیش و بابا نمی تونه مراقب شما باشه شما میری خونه عزیز جون. گاهی هم خونه مامان بزرگه اما بیشتر به عزیزجون زحمت می دیم.دستشون درد نکنه
اینم محمد حسین هفت ساله و ساجده سه ساله
اینم فردای همان روز در حیاط خونه خامجی( مامان بزرگ بابایی- ما می گیم حاج خانم، شما بچه بودی گفتی خامجی و دیگه اسمشون شد خامجی( در زبان همدانی یعنی خواهر)
