آخرین روزهای تابستان
آخرین روزهای تابستان هم در حال سپری شدن
شکر خدا که همه چی خوب و خوش، تو همه زندگیها سختی و مشکلات هست ولی وقتی از اون گذر میکنه فقط خاطرات و لحظات شاد که آدم یادش میمونه. غصهها به مرور زمان کوچیک میشن اما ممکنه هیچ وقت از ذهن پاک نشن حتی اگر اندازه ی نقطه بشن هستند اما بی اهمیت میشن.
امسال بیشتر روزها باغ عزیز و آقاجون بودیم و شما هم مثل همه بچهها عاشق طبیعت هستی
این هم چند تا عکس از آخرین روزهای گرم تابستان
یک روز هم خاله های بابایی اومدن باغ و حسابی حسابی آب بازی کردید
اینجا هم بابایی می خواد روی بالکن ی باغچه نقلی درست کنه و شما هم از موقعیت استفاده کردی و رفتی خاک بازی.
این هم ثمره کار بابایی، سبزیجات ارگانیک
این هم کاسه میوه مورد علاقه شما که هر دفعه مدلش فرق میکنه
اینجا هم مهمونی عمه حوری، عمه بابایی که رستوران عطر سیب رفتید. اونجا موقع ناهار گلسا خوابید و سپردیمش به ی میز دیگه( ی عروس داماد بودند که روی نیمکت نشسته بودند)
اینجا هم تولد علی کوچولو داداش غزل جون