روز دختر مبارک باشه نفس مامان و بابا
شرکت در کلاسهای هوش و خلاقیت
سلام عشق مامان، دختر نازم. امیدوارم که حالت همیشه خوب و خوش باشه و در کنار پدر و مادرت روزهای خوبی رو بگذرونی. شما در سن 2 سال و 8 ماه و 8 روزگی رفتی کلاس هوش و خلاقیت. از قبل از ماه رمضون با پیگری های خاله سمیه(مامان نیکا) برای پیدا کردن ی کلاس خوب برای شما دخترا، بالاخره در کلاس هوش و خلاقیت خانه ریاضیات استاد غیور همدانی ثبت نام شدید. کلاس هاتون سه شنبه هر هفته ساعت 11 تا 12 برگزار میشه. شما هم صبح کلی بهت گفتم حسنا می خوای بری کلاس. شما اولش خیلی خوشحال شدی ولی بعد گفتی نه نریم ... خیلی با جدیت. من و بابایی که خیلی خیلی خوشحال بودیم از اینکه دخترمون می خواد مرحله جدیدی از زندگی رو تجربه کنه. یک رب به ی...
نویسنده :
مامان هدی
14:12
عید فطر و ماجرای سفر ما
از چند روز مونده به تعطیلات عید فطر بابایی تصمیم گرفتن که بریم سفر. بعد از اینکه کلی تحقیق کردن آبشار بیشه شهر خرم آباد شد مقصد این سفر. بابایی به خانواده خودش و عمه کوچیکش گفت. و اون ها هم قبول کردن. مامانی بعد از چند سال توفیق شرکت در نماز عید فطر رو پیدا کرده بود. شما و بابایی تو خونه خوابیده بودید و من با شوق و ذوقی توصیف نشدنی رفتم نماز با شکوه عید فطر. اونجا وقتی تو صف نشستم اشک هام سرازیر می شدن .حس خوبی بود خوندن نماز زیر سقف آسمان. ما روز یکشنبه ساعت 8 صبح از خونه اومدیم بیرون در حالی که شما بغل مامان خواب بودی و بعد از رفتن به دیدن حاجی سفرمون رو آغاز کردیم. اونم چه سفری از اول مسیر ماشین عمو مجید(شوهر عمه فرشته) ...
نویسنده :
مامان هدی
20:31
شناخت اعداد
امروز من و بابایی و شما رفته بودیم خرید شلوار برای بابا جون. شما ی دفعه منو صدا کردی و بین اون همه تیشرت گفتی: اِ مامان این لباسه باباس که براش خریدیاااا، یادته؟ من گفتم بله از همین جا خریدم. گفتی آها چه جالب بعد بابایی تو اتاق پرو بودن شما ی دفعه گفتی اِ مامان جون عدد سه. دیدم از تو آینه روی در اتاق پرو عدد سه به انگلیسی نوشته شده بود و من تا به حال اعداد انگلیسی رو بهت آموزش نداده بودم. فقط 123 فارسی رو برات رو برگه نوشته بودم. بعد برگشتی به من لبخند زدی و گفتی اینم عدد یک که بابا رفته اینجا مادر به فدای این دقتت خانم طلای من. شما در این روز دو سال و 7 ماه و 29 روز سن داشتی قربونت برم این عکس هم در این سن ...
نویسنده :
مامان هدی
18:46
ماه رمضان دوست داشتنی
سلام دختر نازنین مامان و بابا قربون چشمات بشم. عشق مامان امروز که این مطلب رو می نویسم 27ماه مبارک رمضانه و شما هم 2 سال و 7 ماه و 28 روز سن داری گلکم. مامان و بابا عاشق ماه رمضون هستن. ماه میهمانی خدا، ماه پر خیر و برکتش. امسال شما معنی روزه بودن ما رو متوجه بودی. اینقدر مهربون و خانمی که وقتی چیزی می خوردی می گفتی: مامان یا بابا اینو برات نگه می دارم افطار شد،روزه نبودی بخووووور باااااشه؟ ما هم غرق ذوق و شادی می شدیم که دخترم اینجور خانم مثل آدم بزرگ ها صحبت می کنه. امسال موقع افطار دایی جون حجت بیشتر روزها مهمون ما بود و ی افطاری ساده رو دور هم می خوردیم. شما هم نزدیک اذان که می شد می گفتی: مامان دایی جون داره میا؟ ...
نویسنده :
مامان هدی
19:59
سی و یک ماه حضوری سراسر عشق
سی و یک ماهگیت رو تبریک می گم عشقم. این روزها همش به این فکر می کنم که چقدر زود داری بزرگ و بزرگ می شی عشق مامان عاشق بازی کردنی. مدام هم میای و می گی مااااامان بیااا، بیاااااااا ی بازی جدید بکنیم. با عروسک هات بازی می کنی. براشون واکسن می زنی و دارو بهشون می دی. لذت می برم وقتی اینجور خودت بازی می کنی. وقتی می ریم پارک عاشق سوار شدن این ماشین های کنترلی هستی و قطار شهربازی. همش هم می گی: مااامان ایشالا بزرگه بزرگ بشم سوار این کش ها بشم بپرم بااااااالا. بعد من می گم مامان جون شما الانم بزرگ شدی. می گی: نه بزرررررررگ بزرگ بِِشم ...
نویسنده :
مامان هدی
12:34
سی ماهگیت مبارک عسل مامان بابا
نوروز 96 وسفرهای نوروزی
سال 96 هم بعد از همه بدو بدوهاش آغاز شد.بهاری نو و سالی نو. شما معنا و مفهوم عید و نوروز رو امسال خیلی بهتر درک می کردی و برای لحظه سال تحویل هم خیلی شوق و ذوق داشتی. ما هم سال تحویل خونه خودمون بودیم و به محض تحویل سال رفتیم خونه حاجی و مامان بزرگ اینا. بعدش هم رفتیم خونه آقاجون و عزیزجون. شما هم کلی عیدی گرفتی. البته مامان و بابا هم مثل هر سال بی نصیب نموندن. شام هم خونه آقا جون بودیم. و تا دوم عید مشغول دید و بازدید بودیم. البته اکثرا نبودن و رفته بودن سفر. امسال هم با آقا جون و دایی جونا رفتیم شمال( بندرانزلی) که خییلی خیلی بهمون خوش گذشت.شما هم خیلی دختر خوبی بودی و تو مسیر جاده اصلا اذیتمون نکردی و با وجود شما مسیر خیلی ب...
نویسنده :
مامان هدی
16:57
خونه تکونی و کمک های گل خونه
سلام دختر نازنینم. قربون چشمای قشنگت بشم که با سواد شدی و داری این خاطرات رو می خونی. کم کم بوی عید همه جا احساس می شه و من و شما و بابایی هم مثل همه پدر و مادرها اول برای شما لباس عید خریدیم. مبارکت باشه گل ناز مامان و بابا. شما اینقدر خانم هستی که من و بابا تمام کارها رو تو یکی دو روز انجام دادیم. برای بابایی و من و شما کلی خرید کردیم و خوشحال و شاد و خندون اومدیم سراغ کارهای خونه. شما هم به ما کمک می کردی و مشارکت داشتی تو همممممممممه کارها. هزار ماشالله مثل بلبل صحبت می کنی و ما رو می خندونی و تمام خستگی رو از تن ما بیرون می کنی. فداااااااااات انشالله سال خیلی خیلی خوبی داشته باشیم. برای همه سلامتی آرزو می کنیم. مخصو...
نویسنده :
مامان هدی
16:56