حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

اومدن دو تا مهمون کوچولو برای حسنا جونی

1395/10/29 23:9
نویسنده : مامان هدی
222 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق دو سال و دو ماه و 25 روزه مامان و بابا

خوبی خانوم خانما

وقتی این مطالب رو می نویسم تو ذهنم تصویری از آینده روشن شما دارم که داری اینا رو می خونی.

امیدوارم تپش قلب یه مادر که داره برای ناز دخترش خاطراتشو ثبت می کنه اون لحظه تصور کنی یا حتی بعدهااااا احساسش کنی.

دختر نازنیم، گل بهارم،‌عمر جاویدانم

دیروز یعنی سه شنبه 28 دی ماه 95 یه مهمون کوچولو داشتی که به قول خودش خیلی خیلی بزرگ شده بود.

ملینا

همسایه عزیز جون بودن و از لحظه ای که دنیا اومده بودن تا دو سالگی همسایه عزیز جون بودن، ملینا دختر باهوشیه ماشالله و استعدادهای خوبی هم داره.

الان چهار ساله شده و حساااابی خانوم شده. مثل شما گلم

ساعت ده صبح بابایی رو فرستادم دنبال ملینا خانوم و صبحونه رو با هم دیگه خوردین.

شما کااااملا ارتباط خوبی باهاش داشتی

مدام کتاب هاتو می آوردی و باهاش تعریف می کردی و حتی شکل های ریز و محو کتابت رو بهش نشون می دادی

هی بهش می گفتی ملینا خانوم. و اون خوشش نمی اومد.

یکمی هم به خاطر اقتضای سنش با شما همکاری نمی کرد اما شما اینو متوجه نمی شدی و همچنان با عشق و محبت باهاش صحبت می کردی

الهی دورت بگردم که اینقد خانومی ماشالله

دختر نازم

امروز هم صبحونه رو با نیکای خاله سمیه خوردی ،‌قبلا گفته بودم نیکا دختر همکار مامان جونه و با هم 5 ماه اختلاف سن دارید.

برعکس که ملینا باهات ارتباط زیاد خوبی نداشت اما نیکا حسابی باهات بازی کرد و به حرف هات گوش می داد.

اوایل شما هی بهانه می گرفتی و نیکا دست به وسایل و کتابت می زد ناراحت می شدی و با غرغر کردن زود نگاه من می کردی.

منم بهت گفتم نیکا مهمونه و میره خونشون و تمام این وسایل و کتابها می مونه برا حسنا اما زیاد فایده نداشت.

منم دفعه بعد که غر زدی دیدم سریع نگاه من کردی منم اصلا به روی خودم نیاوردم

دیدم شما هم رفتارت به کل تغییر کرد.

خلاصه حسابی با هم دوست بودید و با مهربونی بازی کردید.

روز خوبی برات بود به حدی بازی کردی و خسته شدی که همیشه ساعت 4 بعدازظهر می خوابی ولی امروز ساعت یک و نیم خوابت برد.

شما و نیکا خانوم 

بوسحسنای 26 ماهه و نیکای 31 ماههبوس

اینم ملینا خانوم چهار ساله

وقتی شما ملینا رو با لباس عروس دیدی چناااااااااااااان گریه ای کردی که تا حالا ندیده بودم. با تمام غصه و غم گریه کردی.غمگین

مامانت بمیره، زود رفتی سراغ کمد لباس هات، گفتی حالا من چی بپوشمممم. منم ژست بگیرم. با گریه و دلی شکسته می گفتی. قربون دلت برم. تند تند لباس هات رو عوض کردم و شما هم رفتی پیش ملینا خانوم

 


 

پسندها (4)

نظرات (2)

mhr3A
2 بهمن 95 21:13
وب متفاوت و زيبايي دارين خيلي خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم باعث افتخاره شما هم به من سر بزنيد خيلي ممنون
مامان سمیه
3 بهمن 95 10:41
خداااااااااااااااااااااا چقدر عزیزن شدن همبازی هم...الهی خدا حفظشون کنه نیکاجون رو نگاههههههههههههه دلم براش تنگ شده حسنا جون خانمی شده برا خودش هدی اون ماجرای لباس عروسش چنان بغضمو در آورد که نگو...بچه ها چقدر عزیزننننننننننننننننن
مامان هدی
پاسخ
انشالله. آره واقعا بدونی چه اشکی می ریخت بچمممم