بیدار کردن مامان
سلام گل بابا و گل مامانش
دیشب آخرین سحر ماه رمضون سال 93 بود و شما دقیقا 5 ماه و 29 روز ه که مهمون ما شدی.
این شب ها من و بابایی روی بالکن می خوابیم و از خنکی شب ها لذت می بریم. تمام سحرهای امسال رو به خاطر اینکه بابایی تنها نباشن بیدار شده بودم و کنارشون سحری خوردم
اما دیشب خیلی خوابم میومد و اصلا نفهمیدم که بابای گلت کی از پیشم بلند شد و صدای زنگ موبایلشون رو هم نشنیدم.
اما، اما شما فسقلی برای اولین بار چنان لقدی به من زدی که دقیقا خوردم به نرده های بالکن و از خواب پریدم.قربونت برم که از حالا نیومده اینقدر هوای بابایی رو داره. لوووووسهِ خود شیرین بابا جونی هم کلی از این کارت لذت برده و قربون صدقه ات رفت. البته یه کوشولو هم بهت گفت: دخترم دیگه مامانتو اذیت نکنی
راستی در مورد اسم هم فعلا من و بابایی از اسم گلسا خوشمون اومده و بابا جونی هم راه به راه می گه" گل من خوبه"؟
خلاصه به شکرانه خدای مهربون روزهای خوبی رو داریم سه تایی سپری می کنیم.
آها قراره شنبه دیگه یعنی 11 مرداد ان شاء الله سرویس چوب شما رو بیارن امروز بعدازظهر هم من و مامان جون قراره باز بریم برای شما خرید