چيدن سيسموني حسنا جون
سلام دختر خوشگلم.
امروز پنجشنبه بود و شما دقيقا 31 هفته و 6 روزه كه تو دل من جا خوش كردي و شكر خدا تا الان مامان رو اذيت نكردي.
فقط اين روزها سنگين شدم و راه رفتن يه كم برام سخت شده چون زود خسته مي شم. و كمرم درد ميگيره. امروز ظهر مامان هما خونمون بود،بابا جون شما هم رفته بود باغ تا لوله استخر رو تعمير كنه( هزار ماشالله باباي همه فن حريفي داري، طفلي خيلي خسته شده بود و كمرش درد گرفته بود، خدا نگهدارش باشه انشالله) خلاصه اينكه ساعت 5 بابايي با مامان بابايي اومدن خونمون،با يه جعبه شكلات بزرگ و يه محافظ ضد آب از جنس فناوري نانو براي شما گل دختر.
زودتر من و مامان هما عروسك ها رو چيده بوديم و فقط لباس ها مونده بود كه بايد مرتب مي شد،خلاصه سه ساعت تمام ما تو اتاق شما بوديم و لباس هاي ناز و خوشگل شما رو مرتب كرديم و تو كمدات زديم.
انشالله به سلامتي بياي و ازشون استفاده كني. مامان بابا هم كلي واسه شما ذوق كرده بود و بابت آوردن سيسموني از بابا مامان من خيلي تشكر كردند. البته هنوز اتاقت شما كار داره.
حالا هي منو بابايي ميريم اتاق و در كمدت رو باز مي كنيم و دلمون ضف ميره واسه پوشيدن اين لباس ها. خداااااااايا انشالله به همه اونايي كه منتظر ني ني هستن بهشون فرزند سالم و صالح عطاءكن.
اين روزها من و باباجون خيلي دعا مي كنيم واسه كساني كه منتظر يه هديه بزرگ از طرف خداي مهربون هستند.