حسنای ناز ماحسنای ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
گلسا جونگلسا جون، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ثمره زندگي زيبايمان

پیشرفت چشمگیر در حرف زدن حسنا جونی

سلااااااام به دختر ناز و خوشگل مامان. قربون اون چشمای نازت بشم که داری الان می خونی اینا رو( زنده باشم ببینم مامان جون اون روز رو که باسواد شدی) دختر ناز مامان ماشالله هزار ماشالله دیگه برامون کاااااااااامل حرف می زنه. فعل می گه و اسم تمام کلمات و اشیا و حتی حیوانات رو هم میگه. تا عدد ده رو میشماری، شعرهایی که برات می خونم رو خودت آخرش رو زودتر از مامان میگی ماشالله شعرهای جوجه جوجه طلایی(اینقدر واضح و با نمک می گی که ما دلمون آب میشه و همونجا فشارت می دیم) عروسکم عروسک، اتل متل یه بازی- زنبور زرد کوچولو،سلام سلام مامان جون، دیگه پدربزرگ خوبم خیلی برام عزیزه. تمام اینا رو آخراشو شما خودت می گی. از کتاب خیلی خوشت میاد و...
2 خرداد 1395

واکسن 18 ماهگی

از چند وقت قبل شنیده بودم که واکسن 18 ماهگی سخت ترین واکسنه و بچه خیلی اذیت می شه. منم با نزدیک شدن به این تاریخ حسابی استرس گرفته بودم و کلی مطلب خونده بود که چی کنم تا شما راحت تر باشی. شنبه 4 اردیبهشت ماه شما 18 ماهت به پایان رسید و من و شما و بابا جون راهی مرکز بهداشت شدیم. مرکز بهداشتی که هیچ وقت درست و حسابی نبود،‌یا کارمنداش نبودن یا هر بار به ی صورت اندازه می گرفتن. شنبه  رفتیم، اول رفتم اتاق بالا که پرونده ات رو پیدا کنم که مسوولاش نبودن. خودم پرونده ات رو برداشتم. رفتم که بگم واکسن رو آماده کنن گفتن روزهای فرد. ما هم فردا یعنی یکشنبه عقد دختر عموم بود. به همین خاطر نرفتیم. سه شنبه به جاش رفتیم که گفتن واکسن...
14 ارديبهشت 1395

سیزده بدر سال 95

 سیزده بدر امسال همدان مثل سایر شهرهای دیگه برفی برفی بود. مامان بابای من باعموهام مثل هر سال رفتن باغمون ولی ما رفتیم خونه پدربزرگ و مادربزرگ بابا جونی شما هر سال با کوفته عکس انداختی و تغییراتت خیلی برام قشنگن عزیز دلم اینجا موقعی که بابا جون داشتن فیلم و عکس می گرفتن از شماسرکار خانم اون کوفته نازنین رو مثل توپ پرتاب کردی و منهدم شد. از کارهات بگم که دیگه کامل کلمات رو میگی هر چی ما می گیم شما زود تکرار می کنی. بعضی کلمات رو واضح و بعضی ها رو نصفه نیمه   ...
14 فروردين 1395

عکس نوشت سال 94

بعضی از عکس ها که باهاشون خاطره داریم رو یادم رفته بود برات بزارم مامانی   اینجا کلاغ دیدی و داری میگی داااار عاشق بالکنی.قراره برات اینجا رو موکت کنیم تاج سر خانوم اینجا خونه آقا جون و تولد دایی جونه. دی ماه 94 اینجا هم حدودا یکسال و دو ماهه هستی. قربون اون موهای قشنگت بشم مامانی. هزاااار ماشالله ناز گل خونمون اینجا هم رفتی تو سطل برنج نشستی خودت. و ژست معروفت یکی از بازی های مورد علاقه ات. الانم که با پرده آتلیه این کار رو انجام میدی. مدام باید باهات قایم باشک بازی کنم   ...
22 اسفند 1394

تولد باباجون و سالگرد ازدواج من و بابا جونی

سلام عشق مامان و بابا سلام نفس مامان و بابا، همه وجودم خوبی دختر نازم،قربون اون چشمای قشنگت برم مامان جون. انشالله وقتی این مطلب رو می خونی . سالم و سلامت باشی و ما هم در کنارت باشیم عزیز دلم. هزار ماشالله اینقدر پیشرفت داشتی که دیگه جا می مونم از نوشتن. عزیز دلم وقتی می ریم بیرون اسم همه ماشین ها رو برات می گم، شما هم هی می گی این، اون چند روز پیش داشتیم تو کوچه می رفتیم وعلمک های گاز رو نشون می دادی و می گفتی اون؟ منم گفتم علمک گاز . امروز که رفتیم بیرون ازت پرسیدم علمک گاز کو مامانی شما زود نشون دادی و گفتی ایناااا همه کلمه ها رو تکرار می کنی. همه رو. هزار ماشالله به دختر نازنین مامان و بابا رها جون دختر یکی از همکارای...
17 اسفند 1394

رویت پنجمین مروارید

هوراااااااااااااااااااااا مامانی بالاخره پنجمین دندونت هم رویت شد. دیروز ظهر 26 بهمن تو خواب گریه شدیدی کردی. من فکر کردم خواب دیدی شاید. زود بغلت کردم و شما هم محکم چسبیده بودی به من.عصری وقتی خواستی آب بخوری احساس کردم یه سفیدی تازه تو دهن خوشگلت دیدم. دستم رو حسااابی شستم و دست کشیدم روش دیدم بلـــــــــــــه. دخترم پنج دندونه شد. اونم کدوم دندون فک پایین سمت راست از دندونای قبل آسیاب اون یکی دندونات هم کلا قلمبه شدن و باید همین روزها در بیان.از شب یلدا تا حالا ما می گیم می خوای دندون در بیاری. لثه هات خیلی محکمه ماشالله.گوشت ماهیچه رو کامل با لثه هات له له می کنی. مادر جون می گن من( یعنی مامان هدی هم ) دیر دندون در آوردم....
27 بهمن 1394

آینه گفتنت رو قربون بشم

سلام گل زندگی، سلام دختر نازم چند روز پیش که شما یک سال و 3 ماه و 17 روز بودی با باباجون رفتیم و برات چند تا لباس راحتی واسه عیدت خریدیم.یک به یک از هم قشنگتر بودن. دست باباجون درد نکنه که همیشه برای خرید کردن همراهمون هست و هیچ وقت برای هیچ چیزی نه نمیگه. اومدیم خونه و من لباس ها رو برات پوشیدم و مامان و بابا یه دفعه با هم گفتیم واااااای ماشالله چقدر ناز شدی حسنا جون شما هم زود گفتی ayneh دوبار پشت سر هم گفتی بابا گفت چیه میگه حسنا منم با کلی ذوق و شوق کلی بوست کردم و گفتم قربونش برم می گه آینه.یعنی منو ببرید جلوی آینه خودم رو ببینم. بابایی هم زود بغلت کرد و رفتین جلوی ayneh و سرتا پات رو نگاه کردی و خندیدی. آلبوم عکس های بچگ...
25 بهمن 1394